Friday, January 14, 2005

زندگی در اين لحظه بی تکرار

ما را به تماشا می خوانند
فصلها
روزهايی که پس از هم رفتند
رنگهايی که به هم تبديل گشتند و
...گذشت
هر روزی که امروز بود

امروز
اين روز
همين لحظه پر سرعتِ هردم گذرا
رفته است و همين هم رفته است

فردا که نمی دانم
!آبستن چيست
که برای همه ما
شب دارد و روز
با سهمی برای هريک
گاهی اين بيش٬ گاه آن بیشترک
آيا مرا به خود راه خواهد داد؟

نمی دانم
چه کسی اطمينان دارد؟

ولی اين لحظه به نام من و
هر زندهء شاکر ؛−
به نفس داشتن و بودن
−چه سياه و چه سپيد
مال من است

چه اهميتی دارد
ترس از فردا
اگر زنده نباشيم به ديدار جهان
باز هم روزها می گذرند
...باز هم فصلها می گذرند