Monday, December 18, 2006

این نیز می گذرد

زندگی درس عجیبی است
که مجبور به آموختنیم
لحظه ها درپی هم می تازند
روزها و فصلها می گذرند
در پی گردش ایام
رنگ می بازند
روز دیروز شود
و به هر تجربه دست می یازند
مرگ و بیماری و ترس و سرما
عشق و گرمی و تلاش و امید
و سپس تجربه ای تلخ دوباره آید
در پسش باز رسد
روز گرم فردا
این نیز می گذرد
همچو هرآنچه گدشت
این نیز می گذرد
و بهایش همه تجربهای من و ما
اگر امروز غمینی به دلیلی گذرا
واگر از چهچه مرغ دلت سرمستی
درگذر از دل و فکر و احساس
و به یاد داشته باش
این نیز می گذرد

اهلی

تو مرا در بر گیر
و به من عشق بورز
و بگو
که مرا می خواهی
دوش در قاب بلور رویا
خواب آغوش ترا می دیدم
نور را در قلب می افروختم
خوشه های مهر را
شب تاریک ز خورشید دلم می چیدم
من و این محشر کبری
که دل و جان مرا می تابد
از عشق است
گر مرا بشناسی
و بدانی نفسم با نفست وابسته است
ذهن پر رمز تو را می کاود
و به یادم آری
هر دل و هر نفس و هر آهنگ
که منم آهوی وحشی که به تو رام شده
یا ققنوس جوانی که زخاکستر عشق
زاده شده
منم آن دخترنارنج و ترنج
که ترا میجوید
لب به رویا تر کن
آرزوهایت همه
داده شده
چه کنم اهلی این درد شوی
و بپیوندی با این خورشید
که به نور احساس
به جهانت روح خواهد بخشید

Wednesday, December 13, 2006

بیا

من عاشقم هنوز
قلبم درون قالب بدن
گرم است و پر فروز
رنجش کمک نی است
سخت است و سینه سوز
اما به عشق اوست
این گفته ها به شعر
این جمله ها به مهر
ای مرد محکم و عجیب و گیج
من راست با توگفتگو کنون
از این صفات درهم و برهم که در تو است
دادم کمند این دل پرخون به صد جنون
من را چکار با دل پر ماجرا دگر؟
آه، خسته ام ز درد عاشفی؛ عزیز من
زین تاب و تب بکاه
با من بمان
تو ای که به عشقت شدم فسون
در انتظار وصل توام من به چنگ و آه
آغوش پر حرارت من سهم عشق توست
چون موج تو را سخت در آغوش می کشم
آن وقت ترا غرق کنم در وجود خود
جام شراب عشق تو لاجرعه سر کشم