Wednesday, August 29, 2007

تردید

نیمه شب تردید چون گربه به در پنجه کشید
در تمنای صدایی که پراند خواب از چشم اتاق
بی تسلای درخشان چراغی روشن
از پس پرده شک باد وزید
پنجره عریان شد
قلب ساعت لرزید
عقربه خشکش زد
چکه آب آینده نگر شد
-نچکید
و سکوت
آنچنان سنگین شد
که تن شیشه شب را به ترک می آراست

سایه لغزید بر سینه دیوار سیاه
تیرگی چون بوف آرام لب بام نشست
و نفسهای عمیق باد تن تب دار جهان را میخواند

زن
آرام تنفس می کرد
غرق در رویا در آن بستر تنهای سپید
چهره اش غرق به گیسوی سیاه
وسوسه چون بوی شیرینی فضای تیره را می آکند

مرغ شب در دوردست شب فغان سرمی داد
لرزه بر اندام شب می افکند
چون عجوزی سایه ها می لرزید
آن شب تاریک را انگار پایانی نبود