نیمه شب تردید چون گربه به در پنجه کشید
در تمنای صدایی که پراند خواب از چشم اتاق
بی تسلای درخشان چراغی روشن
از پس پرده شک باد وزید
پنجره عریان شد
قلب ساعت لرزید
عقربه خشکش زد
چکه آب آینده نگر شد
-نچکید
و سکوت
آنچنان سنگین شد
که تن شیشه شب را به ترک می آراست
سایه لغزید بر سینه دیوار سیاه
تیرگی چون بوف آرام لب بام نشست
و نفسهای عمیق باد تن تب دار جهان را میخواند
زن
آرام تنفس می کرد
غرق در رویا در آن بستر تنهای سپید
چهره اش غرق به گیسوی سیاه
وسوسه چون بوی شیرینی فضای تیره را می آکند
مرغ شب در دوردست شب فغان سرمی داد
لرزه بر اندام شب می افکند
چون عجوزی سایه ها می لرزید
آن شب تاریک را انگار پایانی نبود
در تمنای صدایی که پراند خواب از چشم اتاق
بی تسلای درخشان چراغی روشن
از پس پرده شک باد وزید
پنجره عریان شد
قلب ساعت لرزید
عقربه خشکش زد
چکه آب آینده نگر شد
-نچکید
و سکوت
آنچنان سنگین شد
که تن شیشه شب را به ترک می آراست
سایه لغزید بر سینه دیوار سیاه
تیرگی چون بوف آرام لب بام نشست
و نفسهای عمیق باد تن تب دار جهان را میخواند
زن
آرام تنفس می کرد
غرق در رویا در آن بستر تنهای سپید
چهره اش غرق به گیسوی سیاه
وسوسه چون بوی شیرینی فضای تیره را می آکند
مرغ شب در دوردست شب فغان سرمی داد
لرزه بر اندام شب می افکند
چون عجوزی سایه ها می لرزید
آن شب تاریک را انگار پایانی نبود
No comments:
Post a Comment