Monday, December 18, 2006

اهلی

تو مرا در بر گیر
و به من عشق بورز
و بگو
که مرا می خواهی
دوش در قاب بلور رویا
خواب آغوش ترا می دیدم
نور را در قلب می افروختم
خوشه های مهر را
شب تاریک ز خورشید دلم می چیدم
من و این محشر کبری
که دل و جان مرا می تابد
از عشق است
گر مرا بشناسی
و بدانی نفسم با نفست وابسته است
ذهن پر رمز تو را می کاود
و به یادم آری
هر دل و هر نفس و هر آهنگ
که منم آهوی وحشی که به تو رام شده
یا ققنوس جوانی که زخاکستر عشق
زاده شده
منم آن دخترنارنج و ترنج
که ترا میجوید
لب به رویا تر کن
آرزوهایت همه
داده شده
چه کنم اهلی این درد شوی
و بپیوندی با این خورشید
که به نور احساس
به جهانت روح خواهد بخشید

1 comment:

Unknown said...

kheili dust dashtam , "manam aan dokhtar e narenj o toranj, ke to ra mijuyad, lab be roya tar kon" ;)