جهان درد را به عشق رنگ می زند
سکوت محض را به دل چنگ می زند
نوای روح را به صور می دمد که رَشک
مسیر را جدا رَوَد به سوی رودِ اشک
نبیندت میان چهره های آشنا
نخواندت به هر نفس به ناروا
نیابدت چنان جدا که چون غریبه ای
نخواهدت بسان کوچ شهرهای دورِ ناکجا
چنانکه هیچ کس شناس نیست بر کلامِ او
نیابد و نیاوَرَد ز حجم دردِ جانِ او بَرَت صلا
نبیندت، نخواهدت، نیابدت که رفته است
او به چشم و دل ز هجرِ تو سکوت پیشه کرده است
سکوت محض را به دل چنگ می زند
نوای روح را به صور می دمد که رَشک
مسیر را جدا رَوَد به سوی رودِ اشک
نبیندت میان چهره های آشنا
نخواندت به هر نفس به ناروا
نیابدت چنان جدا که چون غریبه ای
نخواهدت بسان کوچ شهرهای دورِ ناکجا
چنانکه هیچ کس شناس نیست بر کلامِ او
نیابد و نیاوَرَد ز حجم دردِ جانِ او بَرَت صلا
نبیندت، نخواهدت، نیابدت که رفته است
او به چشم و دل ز هجرِ تو سکوت پیشه کرده است
No comments:
Post a Comment