هوا سرد است
اکنون
بهمن است اینجا
و من افسرده تر از هر گیاه سبز
به خود امید روز نو
نه می بینم
نه از این سوز و برف و یخ
خبرهای دگر دارم
وجودم زین غم جانکاه
نمناک است
نه روز روشن امید
گرمی بخش دسنانم
نه معشوقی که همراهم
مرا جام دگر از زهر
سرم سنگین شده از حرف بی بنیان
سراسر حجمی از افکار بیهوده
کجا؟
همراه این راهم
کجا؟
راه امیدی که بپیمایم
تنفر روبروی عشق
تو را ای زندگی
اینسان نمی تابم
مرا جامی دگر پر کن
ولی تاریکی و نمناکی ات را
برکش از روحم
تو را آنسنان که بودی
گرم و شادی بخش می خواهم
زلال روح
در جسمم
به یخبندان رسیده
در پی این زمهریر سرد
و اضمحلال جسم تنگ و و نالانم
بسی نزدیک می ماند
بیا ای همره بی خوابی و دردم
نجاتم بخش زین راه پر آشوب بلند شب
مرا دریاب
کز وحشت
تن و جان
من همه سردم
تو ای امید فردای دوباره
عشق بی مانند
تو ای گرمای عشق زندگی
بر من
بتاب و گرم کن این دستهای خسته و تنها
بتاب و ذوب کن قندیلهای روح و جسمم را
که شاید باز روزی
یا شبی
چون این شب بهمن
مرا زین حبس در تاریکی مطلق
نجاتی چون شب یلدا رسد
خورشید
بتابد بر جهان من
Thursday, January 26, 2006
سرما
Sunday, January 22, 2006
تفاهم
شايد عشق من به خودم بيشتر است
تا احساسي كه به تو دارم
زيرا مي خواهم تو هم مانند من باشي
اگر اوضاع بلعكس بود
اين من بودم
كه مذبوحانه تلاش مي كردم
براي تو بودن
تا احساسي كه به تو دارم
زيرا مي خواهم تو هم مانند من باشي
اگر اوضاع بلعكس بود
اين من بودم
كه مذبوحانه تلاش مي كردم
براي تو بودن
صبر
من اگر مفقودم
تو ولي پيدايي
به تمام دردهاي گذرانم سوگند
اين نيز مي گذرد
چه اهميتي دارد
اگر آغوش من امروز به زهر آغشتست
جانم اما سخت سرگرم به عشق ورزيدن
با تن و ذهن
يکي مي گردد
روز ديگر
اين روح
پي تابيدن خورشيد
به حياتم نور خواهد بخشيد
و تو در آغوشم
سالم و سرخوش و شاد
گرمتر خواهي بود
تو ولي پيدايي
به تمام دردهاي گذرانم سوگند
اين نيز مي گذرد
چه اهميتي دارد
اگر آغوش من امروز به زهر آغشتست
جانم اما سخت سرگرم به عشق ورزيدن
با تن و ذهن
يکي مي گردد
روز ديگر
اين روح
پي تابيدن خورشيد
به حياتم نور خواهد بخشيد
و تو در آغوشم
سالم و سرخوش و شاد
گرمتر خواهي بود
خزان
برگهاي سبزي که در بهار خزان کردند
مرا به سکوت غريبي کشاندند
که تنهاترينم کرد
ريشه هاي درخت از اعماق خاک زهر مي نوشيدند
که شفا يابند
آب جويبار، قطره قطره مي چکيد
و من
در ميان دشت سبز
زير سايه درخت بي رمق
غرق يک مراقبه به عمق خواب مرگ
منتظر
اين درخت در زمان برگريزان
دوباره سبز خواهد شد
و جوي، باز با خروش خواهد گذشت
زندگي اين عجيب جريان است
كه با من و بدون من زيباست
Subscribe to:
Posts (Atom)