من قسم می خوردم
هم به عشق
هم به یار
هم به زیبایی دنیای عجیبی که نمی شناختمش
همچو یک بره بی دغدغه
_ سرمست_
می جهیدم هرسو
می چریدم هر سو
همه جا پر بود از رنگ بهار
من آرام و صبور
من و آن جشن و سرور
ولی یکدم یک روز
باد شد طوفان شد
چه کسی بود که با مشت به در می کوبید؟
چه کسی بود که آمد؟
چه کسی بود که رفت؟
چه صدایی؟ چه صلایی؟
چه هیاهوی مهیبی
چه غمی
و چه چیزی مانده؟
من عاشق
من مست
من آواره دور
دورتر از این چراگاه عظیم
من آواره آن سبزی غربت زدگان
روی در پس
باد بود و بوران
روی در پیش
ترس بود و کوران
من تنها
من بی جوش و خروش
چه کسی می داند
شاید امروز شود روز نخست فردا
چه کسی می ماند
بعد ازاین کوچ بزرگ و تنها
بعد از این حیرت و بی سامانی
بعد از آن عشق عظیم فانی
بعد از این ترک عزیزان
به اشک
چه کسی یاد من و عاشق من خواهد ماند
بعد از این کوچ بزرگ
No comments:
Post a Comment