عجب جادوي بي مثلي
كه قلب من
دگر در سينه من نيست
كه هم دورم و هم نزديك
كه اين پيكر دگر گويا تن من نيست
كه گويا قلب و روحم داخل تن نيست
چه شد اين آسمان يك روزه آبي شد؟
چه شد طعم زمان شيرين
چه شد عطر نفسهايم پر از بوي اقاقي شد؟
چو ققنوسي كه بر شعله نشسته
آتشي آمد
تمام بند بند و پر پرم را سوخت
دوباره آمدم دنيا
دوباره باز كردم چشم
عجب دنياي پر جادوي آرامي
چه شيرين عشق را با سوزني زرين
به حجم قلب و روحم دوخت
كه قلب من
دگر در سينه من نيست
كه هم دورم و هم نزديك
كه اين پيكر دگر گويا تن من نيست
كه گويا قلب و روحم داخل تن نيست
چه شد اين آسمان يك روزه آبي شد؟
چه شد طعم زمان شيرين
چه شد عطر نفسهايم پر از بوي اقاقي شد؟
چو ققنوسي كه بر شعله نشسته
آتشي آمد
تمام بند بند و پر پرم را سوخت
دوباره آمدم دنيا
دوباره باز كردم چشم
عجب دنياي پر جادوي آرامي
چه شيرين عشق را با سوزني زرين
به حجم قلب و روحم دوخت
No comments:
Post a Comment