Monday, August 16, 2004

دوره نه ساله سوم شروع شد

دوره نه ساله سوم شروع شد
و سكوت
تمام جهانم را تسخير مي كرد
خيره به مسير بودم و تعجب
ترس هميشگي ام را تبخير مي كرد
وه كه چه تعجب زيبايي بود
و چه دلهره اي
كه در اين راه پر از پيچ جديد
پسِ هر بار كه مي پيچيدم
چه دره و آسماني انتظارم را مي كشيد
و من نترسيدم
ايزدم قبل از شروع
بالهايم را گشود
و اين هديه زاد روز تولدم بود
اولين بال و پري بود كه مي گستردم
با نگاهي كه به راهم داشتم
به همان راه قديمي كه در آن گام زدم
ده دو و شش سال عزيز
روي بر گرداندم
بالها گستردم
و پريدم
و چه دنياي جديدي است در اين پهنه آرام و بلند
وه چه بادي
و چه كوه هاي بلندي
و چه همراهاني
در مسيري كه در آن بال زدم
نوك يك كوه بلند
با عقابي چشم در چشم شديم
منِ نوپا
او كه پر قدرت و دانايي بود
من شيدا
او كه تنها و به اين بي كسيش وابسته
چند روزي نگذشت
كه نفسهايم با عطر عقاب پر شده بود
من و آغاز مسير
و عقابي كه برايم عشقش
هيچ جز درد نبود
پر كشيدم
رفتم
و گذشتم با اشك
و عقابي كه نمي دانم آيا
ياد آن چند صباح خواهد ماند
زير لب مي گفتم
"مرا در خاطرت بسپار.."
روبرويم دره و كوه جديدي قد علم كردست
فقط بايد دو هفته بال زد
تنها دو هفته مانده و
من ماندم و
دو بال سفيد كه ايزدم داده

No comments: