Monday, November 08, 2004

وسوسه

شما ای ميکده های شب بيدار
مستی را فرياد نکنيد
منم من
شراب کهنه يکتايی که
می توانستم او را با طعم خود مست کنم

برويد ای زيبارويان پياله به دست
گيسوانتان را جای ديگر بر باد دهيد
منم من
الهه ای با گيسوان شب و چشمان شب
منم که می دانستم زمزمه رقص هم نفسی را

او را به خود مخوانيد ای دختران خداوند عشق
منم من
دختر نارنج و ترنج
منم که هر نيمه شب از پوسته کهنه درختی به
دختر زيبايی بدل می شوم تا در آغوشم تنها او را گرم کنم
او را
که از اعماق زمان به من بازگردانده شد
تا لختی به معشوقه گی اش مفتخر باشم
او که خداوند زروان به من بازگرداند
تا به ياد آورم تولد نور و سايه را در قلبم

و من زروانم که از عشق
اهورا را د ربطن می پرورم
و از ترس اهريمن را
در هم بپيچيد ای عشق و درد
ای نور و سايه
و در من توازنی بيافرينيد
سزاوار عاشقی و قدرت والای عشق ورزی
شما را به خود وامی گذارم
ساقيان سيمين بر
چراکه حتی اگر ونوس به ياری شما بيايد
باز من او را به شما نخواهم بخشيد نخواهم باخت
او که هرگز ديوانه ای همچون من نخواهد يافت

No comments: