Saturday, November 20, 2004

رازهای جوانی من

خزر زيبا
خزر خاکستری رنگ بی رحم
رازهايی که در خود بلعيده ای
به ترفند سرانگشتی برگردان
يادت بيايد آن پشيمانی از
نوشيدن بيش از حد را
من کنارت بودم و در آغوشم بودی
نترس
رازهايی که فرو داده ای فرياد کن
من تو را می بينم
و خودم را که چقدر معصومم
و چقدر شيفته و ساده و مست

خزر زيبا
ای خزر کهن
نوشته های من را که بر ساحلت ليسيدی
مزه مزه کن
ترش بود با شيرين؟ تلخ بود يا بی طعم؟
عشق بودعشق٬ همه
به همان بی طعمی و همان خوش طعمی
که نمی دانستم
طعم يک بوسهء پر احساس است

خزر آشوب زده
خزر سرد مخوف
خزر وسوسه بار
برقص و اين رقص را تا هميشه ادامه بده
چراکه همه آن رازها را هضم کرده ای
و همه آن طعم ها را فراموش

هر روز زوجهای جديدی
بر ساحلت رازهای خود را به تو می خورانند
و توی هر روز مست
و تويی که هرگز
نخواهی فهميد
لذت يک جرعه شراب را
محرومی از درک مستی
آن هنگام که ”ديگری“٬ مست معشوق است
تو محکومی به هشياری

خزر زيبای من
خزر خاکستری بی رحم
رازهای جوانی مرا که در خود بلعيده ای به تو می بخشم
آنها را تا هميشه با خود نگهدار

No comments: